سلام به دوستان گلم.دختران و پسرانی که دوست دارن پاک باشن و به سمت کمال
انسانی حرکت کنند و در زندگی راه خدایی رو پیش بگیرند.پیشاپیش از طولانی
بودن متنم عذرخواهی میکنم.اما...فکرکنم ارزششو داره.
ما آدما وقتی
بچه ایم دوست داریم ادای بزرگارو دربیاریم.هرسال سنمون رو بارها میشمریم و
از اینکه به عدد سنمون اضافه شده خوشحال و سرخوش به خودمون می بالیم!
اما...
وقتی که بزرگ میشیم و وارد دنیای بزرگسالان میشیم تازه می بینیم که به اون شیرینی و آسونی که فکر میکردیم نبوده...!
راستش هدف من بحث درباره ی تفاوت های دوران کودکی با دوران بزرگسالی نیست.
من
هم مثل همه ی بچه ها دوست داشتم زودتر بزرگ بشم.البته به قول معروف بچگی و
کودکی هم کردم.اتفاقا دقیقا همه ی دوران سنی من طبق اونچه که باید سپری
شده.کودکی...نوجوانی...جوانی...مثل بقیه.(هرچند امروزه زیاد شدن کودکانی که
بیش از سن خودشون صحبت و رفتار میکنند و همه ی گروه های سنی با هم قاطی
شده!که البته مقصر پدر و مادرهای نا آگاه هستند.بماند.بحث در این باره
مفصله و وقت دیگه ای رو می طلبه.)
اما من... من وقتی به سن 18رسیدم یقین
پیدا کردم که دیگه شرایطم با قبل فرق میکنه و باید رو پای خودم بایستم
و...متوجه شدم که دوران بچه ی خونه بودن و ...تموم شده.البته اینارو به
یکباره نفهمیدم ولی خب سن 18 یه جورایی نقطه ی عطف زندگی به حساب میاد.توی
جامعه هم دیگه به عنوان کودک و نوجوان خونه به حساب نمیارنت.
من برعکس دوران کودکی که در انتظار بزرگ شدن بودم زمانی که بزرگ شدم دوست نداشتم که بزرگ باشم!!!