نویسنده : آقا سید احمد خودمون !

فرض کنید یه پدری یه بچه کوچولو داره، پنج شش ساله،مریضه میخاد ببرش دکتر.

ماشین هم نداره، یا نه ماشین داره، خیابان شلوغه،گذاشته تو یه پارکینگ

مجبوره یه مسافت 1000 متری رو با بچه اش تو پیاده رو بره تا برسه به اون مجتمع پزشکی

تو این پیاده رو، 1000تا مغازه هست،500 تا مغازه هست، چند تا پاساژه

و جالب اینکه اکثر این مغازه ها، مغازه ی اسباب بازی فروشیه

و این بچه قراره کجا بره؟ دکتر بره

مجبوره که از این یه قسمت خیابون و از این پیاده رو، در کنار این مغازه ها با پدرش بگذره

اما این بچه، وقتی چشمش می افته به این اسباب بازی ها، می ایسته، پدرش رو هم نگه میداره

هی میگه: بابا من این عروسک رو میخوام

بابا من اون ماشین رو میخوام

هر چی پدر میگه: بابا ما نیومدیم که این جا عروسک بخریم یا بخوایم ماشین برات بخریم. ما قراره کجا بریم؟

بچه می فهمه؟

بچه نمی فهمه، داره تو تب میسوزه اما چشمش به این اسباب بازی ها که می افته

دکتر یادش میره! اصلا یادش میره مریضه!

گریه میکنه که چرا این ماشین رو برا من نمی خری؟

دستش رو از دست باباش میکشه

پدرش هر چی میگه بابا جان، پاشو پسرم، می خرم ،الان وقتش نیست باید بریم نوبت دکتر داریم

بچه رو زمین پهن میشه! دیدید بعضی بچه ها چکار میکنن؟

غلت می خوره! جیغ میکشه! گریه میکنه! مشت به باباش میزنه

اگه همون موقع با بچه مصاحبه کنن:

نظرت در مورد پدرت چیه؟ میگه بدترین بابای دنیاست!!!

 

در حالی که این خیلی دوستش داره بچشو

بچه هست نمی فهمه، قرار نبود که بیایم اسباب بازی ببینیم که

این بچه تمام بدنش پره چرکه، این دکتر باید ببینتش، داره تو تب میسوزه

ولی بچه نمی فهمه!

حالا فرض کن اون بچه من و تو ایم

اون بابای مظلوم هم حجت بن الحسنه

اون یه تیکه پیاده رو هم، عمر دنیایی من و تو یه

اون طبیب هم سعادت ماست، اون جایی که شفا قراره بگیریم

اون وقت ما هی دستمون رو از امام زمان میکشیم

دستمون رو از امام حسین میکشیم

بعد می گیم: چرا، چرا، چرام امام زمان برام نمی خره؟

امام زمان میگه: چشم، بابات فقیر نیست،بی پول نیست، مظلوم هست، اما بدبخت نیست

قدرت داره، میتونه پاساژ رو برات بخره

اما فعلا ما برا اسباب بازی خریدن نیومدیم.

بچه غلت میخوره، گریه میکنه، مشت به باباش میزنه.

اما بابا چکر میکنه

میگه تو قلتت رو بزن، فحش هم می خوای بدی بده

(اللهی بمیرم برا این بابا)

مشت و لغت هم می خوای بزنب به من بابا بزن

بچه وقتی قلت می خوره، لباساش کثیف میشه

این پدر بلند میشه، بچه رو بغل میگیره

(منظورم از پدر امام زمانه ها...)

بغلمون میکنه، لباس خاکی هامون رو میتکونه

ما هم هی مشتش میزنیم، به پهلو تو صورتش

بچه رو دیدین عصبانی میشه؟  بچه هست دیگه، میزنه تو گوش باباش. باباش دستش رو میگیره، دستش رو می بوسه

بابا جان

دوستت ندارم، برو ، ولم کن

گریه میکنه، اشکاش رو پاک می کنه، مو هاش رو شونه میکنه

بابا جان ، قربونت برم، چشم یه دفعه دیگه میایم برات میگیرم. الان ما برا اسباب بازی نیومدیم

میخرم، یه دفعه دیگه میایم برات میگیرم

 الان ما برا اسباب بازی ...

لباس ها رو خاکی کرده ، کثیف کرده،

بابا هم لباس ها رو میتکونه، و تمام این بچه بازی ها رو میزاره به حساب بچگیش

میگه بچه هست

 

حالا بگم کجا خاکی شدیم و پدر معنوی ما(امام زمان) کجا این خاک ها رو پاک کرد

که کثیف نمونیم

 که هر کی از دور ما رو میبینه بدونه غلت خوردیم رو کثافت ها و خاک ها

 کجا پاک کرد این بابا؟ که کسی نفهمه من بدی کردم خودم رو خاکی کردم

 همون شب نشینی های پر گناه

 

(شما که نیستین انشا الله. شما که همتون مهمان های امام حسینین، من با خود بدبخت خودمم)

 اون شبی که هی به ساعت نگاه میکردی امام زمان میگفت: نگاه کن داره نمازت قضا میشه ها

 تو دلت میگفتی: ولش کن حالا،سعید داره جک میگه، قشنگه

 تو دلت میگفتی: بزار این اس ام اس رو جواب بدم

 امام زمان: بابا چند دقیقه ی دیگه قضا میشه.

 تو دلت میگفتی: بزار این سریال رو ببینیم

 اون شبی که نشست طرف با رفیقاش،نجس خورد، گناه کرد، هرزگی کرد، کثیف شد

 حالا تو این جاده ی دنیایی ملائکة الله ره گذرای این جاده هستن

 دارن میبینن من تو این مجلس گناه خودمو کثیف کردم،اما پدر مهربون هی خاک ها رو پاک میکنه، هی آبرو میده

 این آقا بر میگرده خونه

 مادرش میگه: رضا کجا بودی؟

 میگه: با بچه ها بودیم

 حالا صد تا گناه کرده

 اما خاک ها رو امام زمان پاک کرده، مادرش شک نمیکنه به بچش

 شک نمیکنه به بچش، چون  آثار خاکی نمیبینه

 همه خاک ها رو  *مهدی* پاک کرده

 میگه: مادر الهی قربونت برم، فدات بشم، یه مقدار زود تر بیا، زنگ میزدی

 چشم مادر

 خودش هم می دونه این مادر اگر بو ببره، این بابا اگر بو ببره

 که من کجا بودم ،چکار کردم، آب دهن تو صورت من پرت میکنه

  که ما رو تو حساب کردیم تو به اعتماد ما خیانت کردی

 اما مادر بو نمی بره

 بو که نمیبره هیچ، چند تا قربون صدقت هم میره

 الهی قربون قدوبالات برم، شام خوردی مامان؟

 بله خوردم

 این قربونت برم یعنی آثار خاکی رو نزاشته امام زمان بمونه

 اگه یک ذره گناه ها  رو امام زمان پاک نمی کرد به محض اینکه وارد خونه می شدی

 بابات میفهمید، مادرت میفهمید، داداش بزرگت میفهمید، تو کوچه همسایه ها می فهمیدن


 باز هم آدرس بدم؟

 چند بار گناه کردیم و با همان حالت گناه از خانه زدیم بیرون

 اولین کسی که تو کوچه به ما رسید: سلام،چطوری سعید جان؟ چطوری علی؟ خوبی؟ مخلصیم، مخلصیم

 این یعنی چی؟

 یعنی خدا میگه: ببین این نمیدونه یک ساعت پیش تو توی چه لجنی بودی

 

چرا سلامت میکنه، برا این که *من* این خاک ها رو پاک کردم

 این آشغال ها رو نذاشتم بهت باشه

 اگه بدونه تو چکاره ای، سلام که هیچ، پاره آجر تو سرت میزنه

 این پدر مهربان چقدر از دست من و تو تا حالا کتک خورده، من نمیدونم رفقا

 ببخشین ها، چقدر تا حالا این پدر از ما کتک خورده؟

 هی زدیم تو صورتش، هی با مشت زدیم تو پهلوش، هی لگت زدیم به پاهاش

 همون موقع که داشته خاک ها  رو پاک میکرده

 همون موقع، تو اوج محبت لگدش زدیم

 چقدر این بابا از دست ماها کتک خورده؟

 پس این که قدیمی ها می گفتن: زمستون تموم میشه، اما سیاهیش به زغال میمونه

 میفهمی یعنی چی؟

 دنیا میگذره

 ببخشید ها، 1175 ساله(بلکه هم بیشتر) مهدی داره کتک میخوره از من و تو

 پدرمون کتکش زده، پدر بزرگمون کتک زده

 1175 ساله از ما ها داره کتک میخوره

 ولی باز هم میگه: چکار کنم سینه زن فاطمه ای، چکارت کنم

 چکارت کنم گریه کن حسینمی، چکارت کنم

 بچمی

 آخه ما مال یه خونواده هستیم قربونتون برم، ما مال یه خونواده هستیم

 پیغمبر تعارف نداره که قربونتون برم

 هر کی میگه: اشهدو ان علی ولی الله، جزو این خانوادس

 پدر ها یه وقت بدترین پسر رو داره

 بدترین اولاد رو داره

 گاهی نفرینش هم میکنه ها، میگه : دیگه نمیخوام ببینمت

 اما اگه همون موقع بهش بگن پسرت تصادف کرد

 ناخوداگاه میگه: کجاس؟ چی شد؟

 چون پاره ی تنشه

 ببینین بد کرده ها، بابا داره نفرینش میکنه ها 

 اما نمی تونه ببینه یه خار تو پاش میره

 الان من اون اولادم، خیلی امام زمانم رو ناراحت کردم

 اما وقتی دلم میگیره، مهدی میگه: دل من میگیره

 وقتی شما مریض میشین من هم مریض میشم

 وقتی شما ناراحت میشین من هم ناراحت میشم

 چکارتون کنم بچه م هستین دیگه، چکارتون کنم عضو بدن م هستین دیگه، چکارتون کنم مال یه خانواده هستیم دیگه

 این جوری، این طوری

 آره عزیزم جوانی میگذره قربونتون بشم


 من نمی دونم کی به این بچه ها حالی کرده که: جوانیم دیگه، جوانیم!

 خب، بابا مگه علی اکبرجوان نبود؟

 مگه علی اکبر جوان نبود که لغمه لغمش کردن

کی گفته جوانی یعنی گناه؟

کی گفته هر کی جونه اجازه داره هر چی دلش می خواد بگه، هر کاری دلش می خواد بکنه

 کی گفته؟ کدوم بی پدری گفته؟ کی گفته؟

 خب جوانی که باش

 نمی تونی جوان باشی علی اکبری زندگی کنی؟

 نمی تونی مثل قاسم زندگی کنی؟

 رفقا وقتی سر بریده ی قاسم رو بر نیزه کردن، وقتی وارد کوفه شد

 هر کی سر بریده ی این بچه 13 ساله رو میدید، میگفت: الله اکبر ، مثل ماه میدرخشه، آثار سجده رو پیشانیش بود

 نوجوان بود، جوان بود، اما سیما، داد میزد عبد صالح خداست

 جوان باش، شاد باش، خیلی هم خوب زندگی کن، خوب لباس هم بپوش

 اما گناه نکن

 جوان به معنای هرزگی نیست قربونت برم


 حالا هر کاری دلت میخواد بکن، اما یادت باشه:

 زمستون تموم میشه، اما سیاهیش به زغال میمونه

 بعد شب اول قبر آدم روش نمیشه به مولا نگاه کنه ها

 ببخشید ها ، شب اول قبر دیگه توقع نداشته باش حسین سر جدا بیاریم

 دیگه توقع نداشته باش حضرت زهرا بیاد بگه: گریه کن حسینم بیا بریم ها

 حضرت زهرا میگه: چادر من خاکی شد تا تو لباست با خاک گناه خاکی نشه

 زینب میگه: از کربلا تا شام سیلی رو تحمل کردم، تازیانه رو تحمل کردم، اما حاضر نیستم تازیانه ای که تو به من میزنی رو تحمل کنم

 تو چرا تازیانه میزنی؟

 بی بی میگه: من زنجیر ها رو خوردم که تو به زنجیر نفس اسیر نشی

 علی اکبر میگه: من اربن اربا(تیکه تیکه) شدم تا تو بفهمی جوانی یعنی چی


 چرا بعضی وقت ها به گناه که می رسیم، ولو میشیم؟

 چرا بعضی ها فکر می کنن زندگی یعنی گناه، جوانی یعنی گناه، شادی یعنی گناه

 بخدا آدم میتونه قشنگ زندگی کنه، از جوانیش استفاده کنه، رفقای خوب

 اما یادت باشه، زمستون تموم میشه، اما سیاهیش به زغال میمونه

 *خدایا به حق امام زمان شیرینی گناه کردن رو اما بگیره*

التماس دعا