سلام

من یه انسانم ولی توی این زندگی هیشکی منو به چشم یه انسان نگاه نمیکنه . منم دلم میخواست بابام باهام خوش رفتاری کنه . منم دلم میخواست بهم توجه کنن. مگه من چی کم دارم از اون رفیقم که اینقد زندگیش خوبه؟ مگه من خودم خواستم که همه چی اینجوری شه؟ مگه من هر شب این چیزا رو به خدا نمیگم . مگه هر شب به خاطرش عذاب نمیکشم؟ مگه خودمک به خاطرش تنبیه نمیکنم؟ خب چرا؟ شاید نزدیک هزار بار از خدا پرسیدم که چرا من رو اینجوری خلق کرده ، جوری که هیچ وقت محبوب نبودم .

هیچ وقت کسی منو به دید یه آدم نگاه نکرد . جوری که همش تو سری خور و بد بخت بودم . آره دارم عقده هامو در میارم از دلم.مقاسه میکنم . زندگیمو با دوستم دوستی که شاید مثه من هیچ اراده ای نداشته از خلقتش .مگه من چه گناهی کرده بودم . ها ؟ ها  ؟ خدا میشنوی صدامو؟

من تنهام خیلی تنها . موندم بین یه دو راهی که هیچ کس پشتم نیست . حتی والدینم . خب مگه من آرزو نداشتم ؟ مگه من دوست نداشتم یکی شبا قبل خواب بهم شب بخیر بگه؟  مگه من چه گناهی کرده بودم . آخه چرا کسی نباید حتی منو نگاهم کنه . بگه اهای مگه تو آدم نیستی؟ مگه قلبت پاک نیست؟ ساعت 3 نصف شبه . مثل هر شب اشک میریزم آروم ، یه گوشه که کسی نیست . منم و اون کسی که حواسش هیچ وقت به ما نبود و پشتمونو خالی کرد .

یا علی

" یه غریبه "